بدون تردید روشهای آماری میتوانند در مطالعات طراحی شهری و معماری کاربرد موجهی داشته باشند، اما کاربرد سطحی، ناموجه و بعضاً گمراهکننده این روشها در برخی از تحقیقات، به ویژه در پایاننامههای دانشجویی، در سال های اخیر موجب دغدغه خاطر جدی گردیده است. به نظر میرسد که بخشی از اصرار به استفاده از آزمونهای آماری در مطالعات، به " کالایی شدن" امر پژوهش و لزوم تسریع در فرآیند چنین تولیدی ربط دارد. کیفیت نازل این گونه تحقیقات که معمولا با ظاهری "شبه آماری" ارائه میگردند، بازاندیشی و تأمل در این زمینه را ضرورت میبخشد. این مقاله به پدیده افراط و اصرار در کاربرد روشهای کمی وآماری در مطالعات، یا آنچه را که سندرم " آمارزدگی" خواهیم نامید، میپردازد. هدف این مطالعه تعریف عارضه یا سندرم "آمارزدگی" به مثابه یک مفهوم مؤثر در آسیب شناسی امر پژوهش، بازشناسی ابعاد آن و نهایتاً تبیین علل ِ ایجاد آن در قالب تعدادی فرضیه میباشد. برای انجام این کار از روش توصیفی جهت بیان تجربیات مؤلف و از روش تحلیلی برای استدلال در حوزه مباحث نظری استفاده شده است. یافتههای مطالعه نشان میدهد
" آمارزدگی" نوعی مسمومیت آماری در پژوهش است که دو بعد متمایز لیکن مرتبط، تحت عناوین "افسونزدگی آماری" و " قشری زدگی آماری" دارد. افسون زدگی آماری بر مسحور شدن/بودن پژوهشگر توسط مفاهیم و فنون آماری دلالت دارد که میتوان از این عارضه تحت عنوان " فتشیزم عددی" یا " بت-وارگی آماری" نیز نام برد. قشری زدگی آماری، به مفهوم درک سطحی و ناقص از ضرورتهای مطالعات کمّی و استفاده سهل انگارانه از آزمونهای آماری است. قشری زدگی آماری در "علم باوری افراطی" (ساینتیسم) و تلاش در تبدیل " علوم نرم" به " علوم سخت" از طریق پوشاندن لباس کمی و ریاضی بر پیکر مفاهیم کیفی و نرم، پوزیتیویزم خام و جذابیت دانشهای برخوردار از طول " دوره نیمه عمر" بیشتر ریشه دارد. در نهایت این مطالعه ضرورت افسونزدایی از افسونزدگی آماری و کمیت باوری افراطی در پژوهش، به ویژه در حوزههای مرتبط با علوم انسانی نظیر معماری و طراحی شهری را نتیجه میگیرد.